
عشق برریــشه دل تیــشه هجــران زد و رفت
بر هــــوای دل ما صحنـــه ی طــوفان زد و رفت
مـــرغ دل اهل قفـس بـــــود کـــه پـــــرواز فلک
آمد و در سر او حــــــال پــریشـــــان زد و رفت
سهم دل غصــه شد و روز و شبش ظلمـــانی
نـه فقط اشک که خون بر سر مــژگان زد ورفت
شعر از
" الینا...قدیسه ی دروغگو! "
نظرات شما عزیزان:
ببخشید چند روز نبودم
نتم قطع بود...
شرمنده